آرشیو شهریور 1396
31 شهریور 1396
X

از کوچه‌ یِ باغِ مهرِ گُل ریز

ریزد به حیاطِ دشتِ زرخیز

هنگام ادایِ خطبه یِ عقد

صد برگِ طلا به نام پاییز

28 شهریور 1396
X

چو آید از سفر زردِ دل انگیز

خیابان ها شوند از برگ لبریز

به سمتِ بی‌ قراری باز‌ مانده

نگاهِ پنجره ‌ در راهِ پاییز

25 شهریور 1396
X

کجـائی ای گُـــلِ سیب ِ حیاطــم

تو هستی باعث شور و نشاطــم

چنان لبریزم از یادت که هــــرگز

نرفتی لحظــه ای از خـاطــراتم

21 شهریور 1396
X

مِثل‌خوابی‌که‌ پر از واژه‌ی‌لالایی بود

خوشدلی‌هاله‌ای‌‌‌‌‌از حالت رویایی بود

آنچه‌گسترده‌بجامانده‌پس‌ازرفتن‌ایل

عطری از پیرهن ِسوگلِ قشقایی بود

در نهانخانه به یاد ِ لب او نوشیدم

ساغری‌ را‌ که‌پراز تلخی‌وگيرایی بود

میشدم درعقب پنجره از اوج سکوت

روزها خیره به باغی که تماشایی بود

گفتم از سینی ِ گلخنده تعارف بکند

استکانی‌که‌پر از بوی‌خوش‌چایی‌بود

هم چنان از نظرِ آینه ی قصر بلور

رخ معشوقه ی من مظهر زیبایی بود

بر تنِپاره ی غمنامهنوشتم عسلم

نحوه یِ زندگی‌ام‌بسته به‌میآیی بود

19 شهریور 1396
X

به‌ عشق‌ یار زیبایی‌که قدرش را ندانستم

شدم محو دلارایی که قدرش را ندانستم

پری رو دلبـری دیدم‌ کـه هنگام سخن دارد

بیان نغز و شیوایی که قـدرش را ندانستم

جوانی‌کردم وچندی‌گذشت از عمر شیرینم

تلف درروز و شبهایی‌که قدرش‌را ندانستم

به قدری مستحق بودم‌که درباغ بهشتم‌برد

نگاهِ سبزِ رعنـایی‌ کــه قــدرش را ندانستم

گرفت از گوشه‌یِ چشمان عنانِ اختیارم را

خوش‌اندامِ فریبایی که قدرش را ندانستم

به‌دور ازهرچه‌ناپاکی‌زلال‌اندیش‌وجاری‌بود

همـان آب گـوارایی کـه قدرش را ندانستم

میان خواب و بیداری عسل بانو به ناز آمد

ببستم دل به‌رویایی‌که قدرش را ندانستم

18 شهریور 1396
X

کنار ِ جــوی ِ پــر آبی کــه فکـرش را نمی کردم

گرفت آخر مرا خــوابی که فکرش را نمی کردم

سوار موج پر جنبش چو نـــور از دور می آمـد

بـه سویم دُرّ نایـــابی که فکـــرش را نمی کردم

بـه دستم داد و نوشیدم در آن حالات سُکر آور

شراب خـــالص ِ نابی کــه فکـرش را نمی کردم

اگر چه شادمان بودم از آن خواب خیال انگیز

پریـــدم از دق البابی که فکـرش را نمی کـردم

پس از بیـــداریم دیدم تمـام هستی خــود را

به روی دوش ِ سیلابی که فکرش را نمی کردم

منِ وحشی صفت را گو که خو کردم به آسانی

به فـرهنگ و به آدابی که فکرش را نمی کردم

پس از چندی شکیبائی چه بی تابانه پر کرده

وجودم را تب وتابی که فکرش را نمی کردم

به زیر پلک چشمانم ولی هـر لحظه می دیدم

عسل را مثل مهتابی کـه فکـرش را نمی کردم

17 شهریور 1396
X

بیـاد آور غـــــم تلـــخ بنـــــان را

که دائم بــر کشید از دل فغان را

به گوش ِ جان پیاپی می رسانـد

گــــرامافون صدای شد خزان را

15 شهریور 1396
X

چشمک زدن و دلبری ات ما را کشت

شال و گـره روسـری ات مـا را کشت

شال و گـــره روسری ات اصلاً هیچ

بانـــو بدنِ مــرمـری ات مـا را کشت

10 شهریور 1396
X

سرودِ بـرتر از شعــر و غـزل باش

برای مرد و زن ضرب المثل باش

جهـان را پــر بکـن از روشنـــائی

چـــراغِ سر درِ بیــن المـــلل باش